من مغلوب زخمهایم در مسیر آزادی نخواهم شد؛ روایت مهشاد، زن ترنس نانباینری که در اعتراضات شرکت کرده بود
در گزارش «هراسافکنی از اقلیتهای جنسی؛ سیاست خاموشسازی اعتراضات ضد حکومت» که به تازگی منتشر کردیم از سیاست نفرت پراکنی مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی علیه همجنسگرایان و خانواده الجیبی تیکیو+ برای خاموش کردن انقلابمان گفتیم.
از اینکه چطور دستگاههای حکومت در خدمت این هراسافکنیها قدم برمیدارند تا هم خانواده الجیبیتی+ را تحقیر کنند و هم به فکر و ذهن مردم متعصب و ناآگاه سایه سیاه بیاندازند.
امروز که مشارکتی تعیین کننده بین ما و شما میتواند صدای جامعه الجیبیتی+ ایران به نهادهای بین المللی باشد، از شما دعوت میکنیم تابا ثبت و مستندسازی روایتهای نقض حقوق افراد این جامعه در پلتفرم همیشه رنگینکمان، این قدم بزرگ را ممکن کنید.
بیایید تا با حرف زدن از سادهترین حق و حقوقی که ازمان گرفته شده و هرکسی تلاش میکند به طرقی آن را نقض کند جامعه را از خشونتها و تبعیضهایی که متحمل میشویم آگاه کنیم.
تا روزی که با صدای بلند و رسا فریاد بزنیم ما وجود داریم و باید به ما و حضور ما و جامعه ما عادت کنید و به خواستههایمان احترام بگذارید.
مهشاد عزیز برای ما از اتفاقی که در ماههای اخیر برایش رخ داده گفت.
روایتی که قطعا برگرفته از نفرتپراکنیهای دولتی تاثیر گرفته است. او برای ما نوشته است:
«مهشادم یک زن ترنس نانباینری ۳۸ ساله در گیلان. آذرماه بود و ما در خیابانها زن زندگی آزادی را فریاد میزدیم. شجاعتم بیشتر از قبل شده بود. بیمحاباتر از قبل از خانه خارج میشدم با استایلی که دوست داشتم و آرایش میکردم. خوشحال بودم چون از نظرم آزادی حق خانواده ی ال جیبیتی و ترنسها هم هست و ما همگام با آزادی زنان، دنبال آزادی خودمونم هم هستیم.
«آذرماه بود و ما در خیابانها زن زندگی آزادی را فریاد میزدیم. شجاعتم بیشتر از قبل شده بود. بیمحاباتر از قبل از خانه خارج میشدم با استایلی که دوست داشتم و آرایش میکردم. خوشحال بودم چون از نظرم آزادی حق خانواده ی ال جیبیتی و ترنسها هم هست و ما همگام با آزادی زنان، دنبال آزادی خودمونم هم هستیم»
—مهشاد، زن ترنس نانباینری ۳۸ ساله در گیلان
شعار زن، ترنس، آزادی را از گوشه و کنار میشنیدم و با غرور با خودم تکرار میکردم.
دوستی دارم که هرشب با هم بیرون میرفتیم و اون برعکس من آشکار نیست و خیلی ساده همراهیم میکرد.
وزنش بالاست و هرجا صندلی پیدا میکردیم مدتی مینشستیم.
بین راهمون نیمکتی بود که روبروش یک آقای مسنی مغازه ی لوازم تحریر داشت و ما هر روز مقدار زمانی رو برای اینکه دوستم استراحت کنه روش مینشستیم. صاحب مغازه هم چپچپ نگاهمون میکرد و زیر لبش فحش میداد، یا با اشاره دست به مشتریانش نشونمون میداد.
یکی از این شبا طاقتمو از دست دادم و بهش گفتم: این نیمکت رو اینجا برای نشستن عموم گذاشتن، وارد ملک شما که نشدیم که باهامون ناراحتی و بی ادبی میکنی.
یهو با چنان سرعتی از مغازش خارج شد و به سمتم حمله کرد که اگه دوستم نبود قطعا بهم آسیب میزد و با صدای بلند شروع کرد به فحش دادن که «اوبنهای، اواخواهر گوه میخوری اینجا میشینی و….»
مغازههای اطراف اومدن یه عده ازش دفاع کردن و یک عده جلوشو گرفتن.
مامورهای سد معبر شهرداری هم که آشناش بودن اومدن دستم و گرفتن و شروع به تهدیدم کردن
که به خاطر وضعیتم زنگ میزنن ۱۱۰ و بازداشتم میکنند با اینکه ترسیده بودم اما وقتی دیدن میگم گناهی که نکردم و فقط نشستم و از اونها و پلیس نمیترسم با وساطت اون عده از کسبه کوتاه اومدن و ولمون کردن..
اما همین باعث شد دیگه روی اون نیمکت نشینیم و تا یک ماه بعد از این اتفاق از لحاظ روحی داغون بودم.
میدونین ما یاد گرفتیم با اینکه تنهاییم با درددل کردن با خانواده بزرگمون و کمک گرفتن از هم، روحیهمون رو دوباره ترمیم کنیم. به امید آزادی که نزدیکه»
مهشاد از نقض حق آزادی تردد، امنیت شخصی و اصل عدم تبعیض میگوید از آزادی که برای زنان، خودش و خانواده الجیبیتیها میخواهد و خستگی و دل شکستگی او را از پای درنمیآورد.
از خراشها و زخمهایی که در این مسیر به روحش وارد شده ولی مغلوب آنها نشده است.