«شما چهارتا بیارزش میخواین با استوری و شعار حکومت عوض کنین؟!!» روایت صدرا مرد همجنسگرا از بازداشت در اعتراضات
« صدرام اهل جنوبم و همجنسگرام. در فراخوان ۲۴ آبان در خیابان دستگیر شدم و بهخاطر اینکه گوشواره داشتم آن چنان کتکی خوردم که گوشم پاره شد.
وقتی سوار ماشین کردنم اون دوتا ماموری که زمان انتقال کنارم نشسته بودند مدام با مشت میکوبیدن تو سر و پسگردنم و میگفتند شما «بچهبازای بیارزش میخواین با استوری و شعار حکومت عوض کنین؟ و بدترین توهینا و تحقیرها رو شنیدم.
وقتی رسیدیم بازداشتگاه زنجیری که گردنم بود رو هم درآوردم و با بقیه وسایل تحویل دادم.
نزدیک به ۲۴ ساعت هیچ غذایی بهمون ندادن انقدر باهامون بد رفتار میکردند که حتی جرات نمیکردیم ازشون آب بگیریم.
ما نزدیک ۲۵ نفر بودیم، بازداشتگاه هم خیلی کوچیک بود حتی نمیتونستیم پاهامون رو دراز کنیم. مامورم تا صبح لگد میزد به در فلزی و با الفاظ رکیک بهمون میگفت سرپا وایسیم.
فرداش که میخواستن مارو منتقل کنند به زندان، گردنبندم رو بهم ندادند و گفتند همچین چیزی تحویل نگرفتیم!
با هزار جور بدبختی مارو از شهرمون منتقل کردن به زندان … که نزدیک ۳ ساعت راه بود ( ۳۰۰ کیلومتر) .
در یک ون با جدارههای فلزی بدون هیچ پنجرهای در گرمای جنوب، منتقل شدیم.
بدون اینکه حتی یک هواکش باز کنند.
با دستبندهای پلاستیکی دستامون رو محکم بسته بودند و انقدر جا کوچیک بود که وقتی راننده عامدانه ماشین رو توی دستاندازها میانداخت، ما تعادلمون رو از دست میدادیم و تا دو روز اول که تو زندان بودم ران پام انقدر آسیب دیده بود، حس نداشت .
ماها رو که تو اعتراضات گرفته بودند چون به نسبت کم سن و سال بودیم و زندانی سیاسی محسوب میشدیم بقیه زندانیها اذیتمون نمیکردند و بهمون احترام گذاشتن.
با قید وثیقه آزاد شدم اما مدام به فکر خودکشی بودم و شروع کردم تراپی کردن و مشاوره گرفتن…
خدا میدونه اگر این کمکها نبود آیا من میتونستم به زندگی ادامه بدم یا نه…
با اینکه این روزها سخت گذشته خیلی اما اگر ازم بپرسید که آیا حاضرم در سالگرد مهسا شرکت کنم و صدام رو برای داشتن آزادی و حق و حقوقمون بلند کنم، بدون شک میگم
من، اولین نفر در جلو صف میایستم…
به امید آزادی که نزدیکه…